loading...

به رنگ چادرم

Wife / Mom

بازدید : 2
چهارشنبه 16 بهمن 1403 زمان : 10:16
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

به رنگ چادرم

تا من مشغول درس خواندن بودم دیدم مامان آمد، چند تا کارتون برداشت و رفت سراغ کتاب‌ها. شروع کرد به جمع کردن. میشنیدم هر کدام را که برمیدارد چند صفحه‌‌‌ای هم ورق میزند و میخواند. با صدای بلند گفت چه کتاب‌های خوبی دارند بچه‌ها. گفتم تک تک شان را با کلی وسواس انتخاب کرده ام. آخر همان اوایل از یک کتاب کلی ضربه خوردیم. نی نی داد میزنه میگه من غذا نمیخوام ! نی نی قهر میکنه ! کلا همین نی نی داشت بزرگه را به قهقرا میبرد ! همان موقع بود که فهمیدم هر کتابی هم خوب نیست. رسید به کتاب‌های خودم. گفت همه اینها را خواندی ؟ گفتم همه را. پرسیدم به نظرت کتاب خانه را کجای خانه جدید بگذاریم ؟ گفت هرجا که دوست داری. شاید کنار پنجره را دوست دارم. که عصرها با یک لیوان چای در دست بنشینم روی مبل و در حالی که برگ‌های درخت داخل کوچه با نسیم عصرگاهی میرقصند، من برای گنجشک‌ها شعر بخوانم. یا سلوک را. یا من او را. یا قیدار را. یا جای خالی سلوچ را. نه، یک عاشقانه‌ی آرام را میخوانم. میگویم این کتاب را دوتایی با هم خریدیم. و وقتی خیلی از هم دور بودیم، هر شب چند صفحه ازش را میخواندیم. راستی تو میدانی گنجشک‌ها چه کتاب‌هایی را دوست دارند ؟

نظرات این مطلب

تعداد صفحات : -1

آمار سایت
  • کل مطالب : 0
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 1
  • بازدید کننده امروز : 2
  • باردید دیروز : 0
  • بازدید کننده دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 2
  • بازدید ماه : 36
  • بازدید سال : 78
  • بازدید کلی : 2634
  • کدهای اختصاصی